
سلام
میخوام یکمی از خودم و از کسی که قراره در موردش صحبت کنم بنویسم.
اوّل از خودم میگم
من در حال حاضر 20 و خرده ای سالمه
یه دختر مجرّدم و ساکن ایران
یه دختر مهربون، شوخ، صبور، حسّاس و احساساتی که همیشه سعی کرده عاقل و منطقی باشه.
بخش بزرگی از شخصیتم تحت تاثیر اعتقاداتمه و تقریبا مقیّد هستم و از بچّگی بخاطر شیرین زبونیام مورد علاقه خیلیا تو فامیل بودم و حالا هم بزرگ شدم و شخصیتم حالت مذهبی پیدا کرده و بیشتر مورد لطف و توجّه قرار گرفتم مخصوصا مورد لطف و عنایت نزدیکان علی.
حالا میخوام در مورد شخص مورد نظرم صحبت کنم.
یه پسر مجرّد ساکن خارج ایران
یکی دو سال از من بزرگتره
یه پسر مهربون، حسّاس، دلسوز و مغرور که برعکس باطنش ظاهر خشک و خشنی داره. اهل فداکاری نیست ولی تا جایی که خواسته های خودش نادیده گرفته نشه طبق خواسته ت عمل میکنه!
تو فامیل خیلیا دوسش دارن از جمله مادر و خواهرای خودم که ارادت خاصّی بهش دارن.کلا خانما خیلی دوسش دارن چون از نظر اونا پسر سر به زیر و چشم پاکیه.البته اون تضاهر میکنه از دخترا بدش میاد و همه هم باورشون شده به جز منالبته اینطور نیست که هیچ خانمی رو دوست نداشته باشه مثلا به مامان من که میگه خاله خیلی دوست دارم!!!
حالا نسبت ما چیه؟
فامیلیم
اون حاصل ازدواج پسرخاله و دخترخاله ی منه!
دیدارهامون به چه صورته؟
اگر خدا قسمت کنه هر سال تابستون
چه مدّت میمونن؟
تقریبا یه ماه میمونن
تو این مدّت کجا میمونن؟
منزل خاله هام(مادربزرگهای ایشون)
چقدر با هم معاشرت داریم؟
شاید پیش نیاد همدیگه رو ببینیم اصلا
شاید هم چن روزی خونه ی خاله هام بمونم
ارتباطمون به چه صورته؟
از بچّگی تا 12سالگی صمیمانه بود و تا 14سالگی هم هنوز رابطه مون رسمی نبود ولی بعدا رابطه مون صرفا در حد سلام و احوالپرسی شد.
این یه مقدّمه ست برای شروع نوشتن تمام خاطراتمون
میخوام همه ی خاطراتمونو اینجا بنویسم برای همین خواستم یه چیزایی رو اوّل بگم که یه ذهنیّتی ایجاد شه تا بقیّه شم بنویسم
میخوام همه رو یه جا داشته باشم.